Home » تجربه‌ مواجهه با روند قضایی مقابله با رعایت‌نکردن حجاب اجباری در اصفهان

تجربه‌ مواجهه با روند قضایی مقابله با رعایت‌نکردن حجاب اجباری در اصفهان

by icpress
0 comment

عاطفه صفری تجربه‌اش از مواجهه با روند قضایی مقابله با رعایت‌نکردن حجاب اجباری در اصفهان را در اینستاگرام خود منتشر کرده است

این داستان را فقط برای ثبت در تاریخ می‌نویسم و البته برای خواهرانم که ممکن است به زودی وارد چنین فرایندی شوند و شاید آشنایی قبلی، مسیر را برایشان آسان‌تر سازد


اینطوری بود که من تقریبا ده تا دوازده پیامک هشدار در مورد عدم رعایت حجاب اجباری دریافت کرده بودم. بیشترش را هم در خیابان چهارباغ عباسی و مترو بوده‌ام. پیامک‌ها عموما با یکی دو روز تأخیر می‌آمد. اوایل از ستاد امر به معروف، بعد از ستاد پیشگیری قوه قضائیه و در آخر از فرماندهی انتظامی

یک ماه پیش روی گوشی‌ همراهم پیامکی از عدلیران  دریافت کردم که با کلمۀ «شکوائیه‌»شروع می‌شد. از آنجا که دعوای حقوقی با کسی یا جایی نداشتم، بی‌اعتنا و با تصور جعلی بودن پیامک، بازش کردم. «شعبه 9 دادگاه صلح» را که در متن پیامک دیدم، دوزاری کج‌ام افتاد. می‌دانستم که پرونده‌های مربوط به عدم رعایت حجاب اجباری در دادگاه‌هایی با عنوان «صلح» رسیدگی می‌شود. نام این دادگاه برای این مسئله هم از کنایه‌های روزگار است


موضوع ابلاغیه‌ای که در سامانۀ ثنا برایم فرستاده‌اند «ابلاغ اخطاریه/احضاریه حضور در جلسۀ رسیدگی برای شخص ذی سمت و مرتبطین»، تاریخ حضور 7 خرداد و علت حضور را «رسیدگی» قید کرده‌اند. ابلاغیه فاقد پیوست است و گفته‌اند ساعت 9 صبح «در خصوص شکایت مجتمع شماره 2 دادسرای عمومی و انقلاب شهرستان اصفهان- معاون دادستان» مبنی بر «حضور زنان در معابر و انظار عمومی بدون حجاب شرعی» در وقت مقرر در آن شعبه حاضر شوم


با دوستانی مشورت می‌کنم. از جمله آن‌ها که می‌دانستم قبلاً به همین دلیل دادگاهی شده‌اند. دوستان حقوقی می‌گویند وقتی به دادگاه رفتید اگر اتهامتان قابل انکار است، منکر شوید و اگر امکانش نیست، ادعا کنید که اشتباهی صورت گرفته و بی‌حجابی‌تان سهواً رخ داده است

تصور می‌کنم ابلاغیۀ من بعد از کشیده شدن جریان پیامک‌های حجاب اجباری به تهران آمد. دروغ چرا؟ من خوشحال بودم که این داستان پای‌اش به شهرهای پرسروصداتری چون تهران رسید تا رسانه‌ها و افراد به آن بپردازند


به‌هرحال بعد از یک‌سال، گروهِ اکثراً اهل اصفهانِ مجلس که نویسندگان و مدافعان لایحۀ حجاب هستند، با وجود ابلاغ نشدن آن قانون قرون وسطایی، شهر اصفهان را عرصۀ آزمایش خودشان ساختند و با تجهیز شهر اصفهان به دوربین‌های عظیم خیابانی، از فرستادن پیامک از ستاد امر به معروف شروع و نهایتا مدت‌هاست با همکاری نیروی انتظامی و قوه قضاییه، اقدام به برگزاری روزانۀ دادگاه‌ حجاب اجباری کرده‌اند. احتمالا این نکبت به زودی به دیگر شهرها هم می‌رسد. آن جماعت هم حواسشان جمع است البته و ترجیح می‌دهند در سکوت خبری اصفهان را مال خودشان کنند و کسان دیگری هم ادعا کنند فرهنگ مردم این شهر چنین است و عرف آن همین است و … و یادشان می‌رود که این ترس و وحشتی که با ارسال پیامک و دادگاهی شدن در دل زنان ایجاد می‌شود، چه تأثیراتی داشته. و احتمالا نتیجه هم گرفته‌اند که وضعیت حجاب در اصفهان با این اعمال «بهتر» شده و با همین استدلال، ماجرا را به شهرهای دیگر هم کشاندند

به‌هرروی، موعد دادگاهم رسید. صبح هفتم خرداد است و باید به مجتمع شماره دو واقع در خیابان آتشگاه(نزدیکی‌های منارجنبان) برویم. همسرم و دوستم همراهم هستند. همسرم را راه نداده بودند و دوستم زودتر از من رسیده بود و رفته بود بالا. ورودی مردان و زنانش جداست. دو زن در ورودی نشسته‌اند که وقتی گفتم ابلاغیه داشته‌ام و شماره ملی‌ام را وارد کرد، گفت:«دادگاه نداری تو که» می‌گویم: «برای حجاب بوده.» می‌گوید:«آهان. زودتر می‌گفتی عزیزم. برو طبقه سوم.» نه گوشی‌ام را گرفتند و نه کسی را می‌گشتند. در کل فضا مثل اداره‌ای معمولی است. ساختمان کوچکی به نظرم می‌آید. وقتی می‌رسم، به جز دوستم، دخترک جوانی هم درحالیکه چادری در دستانش مچاله کرده، روی صندلی نشسته است. به دو زنی که آنجا هستند می‌گویم که «عاطفه صفری» هستم و ابلاغیه فرستاده‌‌اید. می‌گویند بیرون منتظر بمانم تا صدایم بزنند. شکلات‌هایی که وقت رفتن توی کیفم انداخته بودم درمی‌آورم و سه نفری مشغول خوردنشان می‌شویم. دختر هم بار اول است اینجا می‌آید. مقنعه پوشیده و موهایش را کامل پوشانده. دوستم می‌گوید:«قاضیه از دختر قبلی که توی دادگاه بود پرسید اصلا به حجاب اعتقاد داری؟» تعجب می‌کنم و آمادۀ چنین سؤالاتی نیستم


خیلی زود من را صدا می‌زنند. داخل می‌شوم. قاضی «اسدی» حتی سرش را بلند نمی‌کند نگاهی به من بیندازد. البته سلام‌وعلیک می‌کنیم. جوان است. شاید سی و پنج شش سالی داشته باشد. ریش هم دارد که خب طبیعی است اما خیلی بلند نیست. کت هم نپوشیده. می‌گوید: عکس‌هایتان را ببینید

اول حواسم به پروندۀ روی میز بلند جلویم نیست و با اشارۀ قاضی می‌بینمش


بازش می‌کنم و شروع به خواندن می‌کنم. می‌گوید: «صفحۀ آخر.» در صفحات اول همان ابلاغیه‌ای است که روی ثنا برایم فرستاده بودند و بالای یکی‌شان می‌بینم که مکان عکس‌ها را «خیابان چهارباغ عباسی و دروازه دولت» زده. سه عکس از من در پرونده است که دو تا با دوربین و از زاویۀ بالا گرفته شده و یکی انگار با گوشی فردی که ارتفاعش با خودم یکی بوده و عکس هم تار است. آن دو عکس دیگر بسیار واضح و باکیفیت است که خیلی زوم شده. لباس‌هایم اصلا مشخص نیست و فقط صورتم و موهایم پیداست. عکس‌ها رنگی نیست اما باکیفیت پرینت گرفته‌اند و حتی رنگ موهایم پیداست. تصور می‌کنم نگاه کردنم طولانی شد که قاضی پرسید: «دیدید؟» گفتم:«بله دیدم.» گفت:«خب؟» گفتم: «چه بگویم.» گفت:«شما جرم کرده‌ای. دفاعی داری؟» گفتم:«نه. دفاعی ندارم. سهواً رخ داده.» همزمان که با من حرف می‌زد، تایپ هم می‌کرد. که یکهو ویرم گرفت بپرسم: «این عکس‌ها را کی می‌گیرد و بر اساس کدام قانون؟» جملاتش دقیق یادم نیست، چون شروع کرد رگباری اسم نهادهای مختلف را آوردن که اینها به حکم قانون دوربین‌ها را گذاشته‌اند و دسترسی دارند و جرم شما را ثبت کرده‌اند. اینجا و از رفتار قاضی اسدی می‌فهمم که عصبانی کردنش کاری ندارد و احتمالا اگر ادامه بدهم بحثمان بالا می‌گیرد. حتی در میانۀ حرف‌هایش از حرفی که زده بودم پشیمان شده‌ام و دلم می‌خواهد زودتر آنجا را ترک کنم. البته خود قاضی اسدی هم مشخص است خیلی حوصله ندارد. پس از تقریبا دادگاه سه دقیقه‌ای‌مان، می‌گوید بروم پیش خانم منشی


به اتاق بغلی می‌روم. اتاقشان با پنجره کوچکی به‌هم راه دارد. دو برگه به من می‌دهند که امضا کنم. از قبل با خودم قرار گذاشته‌ام که تعهدی ندهم. البته آنها هم تعهدی نگرفتند. برگۀ اول همانی است که قاضی در حین رسیدگی تایپ می‌کرد. نوشته است که جرم متهم محرز است و دفاعی ندارد و اظهار کرد که سهواً رخ داده است. قبل از این جملات هم نوشته است که متهم مراقب اظهارات خود است. از این جمله حس بدی می‌گیرم اما همزمان می‌فهمم که خب موفق شده‌ام خودم و خشمم را کنترل کنم. در برگۀ دوم نوشته بودند که سه میلیون بابت «وجه التزام» در حسابم مسدود می‌شود. که بعد چک کردم و پولی در حسابم بلوکه نشده بود. از منشی معنی این جمله را پرسیدم و گفت: «این برای اطمینان از حضور و پرداخت جریمه است و اینکه بتوانی امروز از اینجا بیرون بروی.» گفتم باشد و امضا و اثر انگشت زدم. از اتاقک که بیرون رفتم، پنج زن دیگر هم آمده بودند و همه برای عدم رعایت حجاب اجباری. چهره‌هایشان مضطرب است. حوصلۀ ماندن ندارم و پس از توضیحات مختصری با صدای بلند برای دوستم و درحالیکه سعی می‌کنم لبخند بزنم، بیرون می‌آییم


عصر برایم از همان پیش‌شماره پیامک می‌آید که بروم نظرم را راجع‌به تجربه‌ام از حضور در دادسرا بدهم. که نمی‌روم. فردا صبحش هم باز پیامکی می‌آید که حکمم صادر شده و به ثنایم مراجعه کنم. آورده‌اند که: «با توجه به اوراق و محتویات پرونده و تحقیقات بعمل آمده از جمله: گزارش و تحقیقات مرجع انتظامی و اظهارات توام با اقرار متهم و دفاعیات بلاوجه وی و سایر قرائن و امارات موجود در پرونده ارتکاب بزه انتسابی از ناحیه متهم را محرز و مسلم دانسته» و در نهایت «و نظر به لزوم اعمال حداقل حبس مقرر در قانون برای رفتارهای مجرمانه و تبدیل حبس کمتر از 91 روز به مجازات های جایگزین حبس حکم بر محکومیت متهم به پرداخت مبلغ 10 میلیون ریال جزای نقدی جایگزین 10 روز حبس تعزیری در حق صندوق دولت صادر و اعلام می‌نماید.» و برای بار نخست یک چهارم تا یک دوم به مجازات مورد حکم افزوده می شود و در صورت تکرار مجازات حبس اجرا می‌شود


«رای صادره حضوری و با توجه به تبصره 5 ماده 12 قانون شوراهای حل اختلاف قطعی می باشد.» یعنی جای اعتراض و تجدیدنظر ندارد


از کلیت این روند احساس پوچی می‌کنم و یادم به محاکمۀ کافکا افتاده و حسی که یوزف.کا در آن دادگاه داشت و نمی‌دانست چرا اصلا باید آنجا باشد. البته عصبانی هم هستم. بخش اعظم خشمم از عادی تلقی کردن این بازی مسخره توسط اطرافیان است و برخوردهایی که من را شخصی ماجراجو یا دنبال دردسر جلوه می‌دهد! مثل عادی شدن گشت ارشادی که قتل ژینا باید غیرعادی بودنش را به رخ می‌کشید. این بازی جدید هم اگر آقایان حاکم جلویش را نگیرند، تا بروز فاجعه‌ای دیگر، ذره ذره روح ما را می‌خورد و می‌خراشد. کسانی را می‌شناسم که پس از حضور در این دادگاه و احتمالاً به تشخیص قاضی فقط تعهدی داده‌اند و حکم نزده‌اند. یکی دیگر را سه میلیون جریمه کرده بودند. البته اخیراً گویا برای همه همین جریمۀ یک میلیونی را می‌زنند. کاسبی بدی هم نیست. وقتمان را می‌گیرند و زحمتمان را زیاد می‌کنند و شاید حضور عمومی‌مان مدتی کم شود. خب، مبارکشان باشد


عاطفه صفری / خرداد ۱۴۰۴

You may also like

Iranian-Canadian Press

CEO & Editor in Chief: Behrang Rahbari


Editor of Persian Language Section: Hamed Sarsabz


Editor of Social Section: Saba Sepehri

NOTE

Iranian-Canadian Press is an independent media outlet and does not support or promote the interests of any particular entity.

The contents of this website belong to Iranian-Canadian Press. Any reproduction or redistribution will result in legal action.

Laest News

Newsletter

@2050 – All Right Reserved. Developed by Cloud Media Network